سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بهشت غم

باید فراموشت کنم

 چندیست تمرین می کنم

 من می توانم ! می شود !

آرام تلقین می کنم کنم

حالم ، نه ، اصلا خوب نیست ....تا بعد، بهتر می شود ....

فکری برای این دلِ آرام غمگین می کنم

من می پذیرم رفته ای 

 و بر نمی گردی همین !

خود را برای درک این ، صد بار تحسین می کنم

کم کم ز یادم می روی

این روزگار و رسم اوست !

 این جمله را با تلخی اش ، صد بار تضمین میکنم


نوشته شده در دوشنبه 89/3/24ساعت 9:22 عصر توسط حامد نظرات ( ) | |

دل من باز گریست
قلب من باز ترک خورد و شکست
باز هنگام سفر بود
و من از چشمانت می خواندم
که به آسانی از این شهر سفر خواهی کرد
و از این عشق گذر خواهی کرد
و نخواهی فهمید....
بی تو این باغ پر از پاییز است...!


نوشته شده در دوشنبه 89/3/24ساعت 9:18 عصر توسط حامد نظرات ( ) | |

به چه میخندی تو...؟ به مفهوم غم انگیز جدایی..!؟

به چه میخندی تو...؟ به شکسته دل من یا به پیروزیه خویش..!؟

به چه میخندی تو...؟ به نگاهم که چه مستانه تورا باور کرد..!؟ یا به افسونگری چشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد..!؟

به چه میخندی تو...؟ به دل ساده ی من میخندی که دگر تا به ابد نیز به فکر خود نیست..!؟

خنده دار است بخند...

بخند...

بخند.....


نوشته شده در دوشنبه 89/3/24ساعت 9:17 عصر توسط حامد نظرات ( ) | |

چقدر حرف هست و من فقط سکوت میکنم
آمدنت را سکوت کردم.
داشتنت را سکوت کردم.
رفتنت را سکوت کردم.
انتظار بازگشتت را هم.....
حالا نوبت توست...
باید در سکوت به تماشا بنشینی
سوختنم را


نوشته شده در دوشنبه 89/3/24ساعت 9:4 عصر توسط حامد نظرات ( ) | |

شبیه برگ پاییزی ، پس از تو قسمت بادم
خداحافظ ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم
خداحافظ ، و این یعنی در اندوه تو می میرم
در این تنهایی مطلق ، که می بندد به زنجیرم
و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد
و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد
چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟
چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟
خداحافظ ، تو ای همپای شب های غزل خوانی
خداحافظ ، به پایان آمد این دیدار پنهانی
خداحافظ ، بدون تو گمان کردی که می مانم
خداحافظ ، بدون من یقین دارم که می مانی !!!


نوشته شده در دوشنبه 89/3/24ساعت 9:2 عصر توسط حامد نظرات ( ) | |

لحظه هایم را فقط با یاد تو سر میکنم،خستگیهای دلم را ثبت دفتر میکنم،

در خزان دوریت ای نوگل زیبای عشق،من شقایق های دل را بی تو پر پر میکنم

 


نوشته شده در دوشنبه 89/3/24ساعت 9:1 عصر توسط حامد نظرات ( ) | |

ساعتها را بگذارید بخوابند، بیهوده زیستن را نیاز به شمارش نیست....


نوشته شده در دوشنبه 89/3/24ساعت 8:57 عصر توسط حامد نظرات ( ) | |

منصفانه جدا می شویم ...

تو برای خودت زندگی میکنی ...

من برای خودم می میرم ...!!


نوشته شده در دوشنبه 89/3/24ساعت 8:55 عصر توسط حامد نظرات ( ) | |

در جلسه امتحان عشق من ماندم و یک برگه سفید!

یک دنیا حرف ناگفتنی

و یک بغل تنهایی و دلتنگی...

درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمی شود!

در این سکوت بغض آلود

قطره کوچکی حوس سرسره بازی می کند!

و برگه سفیدم

عاشقانه قطره را در آغوش می کشد!

عشق تو نوشتنی نیست بانو...

در برگه ام کنار آن قطره

یک قلب کوچک می کشم!

وقت تمام است برگه ها بالا...


نوشته شده در دوشنبه 89/3/24ساعت 8:52 عصر توسط حامد نظرات ( ) | |

چنان دلگیرم از دنیا که خود را هم نمی خواهم

به این زخم دل خونین مرهم نمی خواهم

همه نامهربانانند در این دنیای پر از تذویر

چنین شد حاصل عمرم...

که جز مرگم نمی خواهم...


نوشته شده در دوشنبه 89/3/24ساعت 8:50 عصر توسط حامد نظرات ( ) | |

   1   2   3      >


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت